آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

قانونت چیست بگو من هم بدانم

  ميدوني وقتي خدا داشت بدرقت ميکرد چي گفت؟ گفت:  اين جايي که دارم ميفرستمت مردمي داره که ميشکننت نکنه غصه بخوري من باهاتم تنهات نميذارم ...تو کوله بارت عشق ميذارم تا بگذري...قلب ميذارم تا جا بدي...اشک ميذارم تا همراهيت کنه... و مرگ ميذارم تا بدوني که برميگردي پيشم ...
24 ارديبهشت 1392

دلم گرفته بود

دلم شدید گرفته بود آمدم گپ از کسی خبری نیست  فقط یکم با زینب جون حرف زدم و خوشحال شدم از اینکه یه کنجد 4 هفته ایی داره  خدا رو هزار مرتب شکررررررررررررررررررر زینب جون مبارکت باشهههههههههههه ومامان الینا جون دلم برات تنگ شده  دور برم این روزها پر غمممممممممممم نمدونم به کی بگمممممم من محتاج دعای همتون هستم بابای آتنا شرایط بدی داره  وحالش خیلیییییییییییی بده از همتون می خوام برامون دعا کنید دارم دیوانه می شم نمدونم مجازات کدوم گناه  ولی امیدوارم خدا همراه مون باشه ومارو تنها نذاره   ...
24 ارديبهشت 1392

آتنا مظهر اندیشه

آتنا مظهر اندیشه به قلب منو بابا خوش آمدی   قربون پا های خوشگل شما مامان بشه       سلام هم نفسم اینجا فقط 2ساعت از تولدت داره می گذره ساعت تولد شما 10:5 صبح روز چهارشنبه 91/4/28روز تولد من وشما یک روز باهم فرق داره اینجا هم تو بغل خاله جون مهناز هستی     عکس از 3روزگی شما خوشگل مامان بابا جون و خاله می خواستن واسه آزمایش ببرنتون     این عکس شما وبابا جون وقتی ار آزمایشگاه آمدین ...   این هم باز عکس شما بابا جون   مامان قربون چشمهای قشنگ قشنگ شما بشه که لالا کرده     اینها عکسهای 3روزگی شما هستش...
22 ارديبهشت 1392

وقتی بابا کوچک بود...

اینها هم عکسهای بابا جون مهدی وقتی مرد کوچک بوده . همه اش بخودم می گم تو چقدر شبیه بابا جون هستی همه اش تو رویا هام تصورت می کنم الهی قربونت بشم مامان جون کی بشه بیای پیشم لالالاعاشقی از بی حواسی جای مهرو محبت ناسپاسی لالالارفتنای تا همیشه تموم شدقصه فرهاد و تیشه لالالاقصه درد کلاغه که عمرش رو گذاشت پای علاقه   این عکس بابا جون با مامان جون مرضیه (مامان بابا)   این هم عکس مامان بزرگ بابا جون هستش * اون نی نی هم بابا مهدی ووووای خدا یعنی تو این شکلی هستی ...
22 ارديبهشت 1392

روزی که واسه بابا غم ناکه

سلام دخملم دیشب 4 رومین سالگرد مامان (مامان جون مرضیه) مامان بزرگ بابا جون بود همه فامیل خونه دایی محمد (دایی بابا) بودن این روز واسه بابا خیلی عزیز و در عین حال غمگین ترین لحظه در زندگیش هست مامان بزرگ بابایی رو خیلی دوست داشت و بابا هزار برابر . بعد از فوت مامان بزرگ بابا تا مدتی همه اش تو خودش بود تا کم کم به شرایط عادت کرد . خدا رحمتشون کن من هم دوستشون داشتیم   روح شون شاد...   آمین   بابا همیشه برام از خاطرات مامان بزرگ تعریف می کنه وقتی در موردشون حرف می زنه دلتنگی تو صورتش موج می زنه الهی بمیرم واسه باباجون مهدی دخمل کوچلوی من  بابات خیلی خیلی دوست داشتنی ومهربونه الهی همیشه سایه اش رو سرمون باشه...
22 ارديبهشت 1392